کد مطلب:314980 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:180

توسل به حضرت عباس
باب الحوائج، در مورد این آقا عقلمان نمی رسد چه چیزی بگوییم. از عقول ما خارج است. برای این كه معصومی پیدا می شود در مرح او می گوید: «رحم الله عمنا عباس كان نافذ البصیرة»، خدا عمویمان عباس را رحمت كن كه بصیرتش نافذ بود. یعنی چشم قمر بنی هاشم (علیه السلام) پرده را می شكافت. معصوم دیگری كه امام زمانش (علیه السلام) باشد یعنی مولایمان ابی عبدالله (علیه السلام) می دانید، تاریخ صحیح می نویسد كه وقتی با او حرف می زند می گفت: «بنفسی انت» [1] عباس! جانم به قربانت. وقتی یك آقایی اینطور باشد تو را به خدا عقل ما می رسد درباره او چیزی بگوییم؟! ای قمر بنی هاشم (علیه السلام)ای آقا! من زبان ناقابلم بسته است ولی الحمدلله یقین حاصل شده كه حتی تو دست رد به سینه كافر هم نزدی.



[ صفحه 547]





دوستان را كجا كنی محروم

تو كه با دشمن این نظر داری



با تمام جانم دارم می گویم: آقا قربانت بروم! بر من ثابت شده كه جواب یهود و نصاری را داده ای. ای پسر امیرالمؤمنین (علیه السلام) آقا شفاعت تو خیلی قوی است. شفیع ما باش. از خدا بخواه مشكلات ما را حل كند. تو كه این قد مقام داری، می فرمایند: «تمام شهدا آرزوی قمر بنی هاشم را دارند.»

كاروان كربلا وقتی برمی گشت یك سخنگو داشت. سخنگو آمده بود. هر كس سراغ هر كس را می خواست بگیرد می رفت از او می گرفت. می گفت: پدر مرا ندیدی؟ عموی مرا ندیدی؟ برادر مرا ندیدی؟ آی مردم! آی جوآن ها! یك وقت دیدند این سخنگو دست و پایش را گم كرد. یك وقت دید كه اولیاء مخدره (ام البنین سلام الله علیها) آمده است. می گفت: جواب همه را داد، به این خانم چه بگویم؟ چهار تا پسر فرستاده است. می دانید كه آدم های عاقل، خبرهای وحشت بار را تدریجا می گویند و حتی خبرهای مسرت بار هم باید تدریجا داده شود.

خدا را قسم می دهم به این آقا، آن دسته از آزادگانمان را كه به آغوش خانواده شان بازنگشته اند، همه شان را به سلامت باز گردان! وقتی این آزاده ها می آمدند من پیش بینی می كردم چند تا مسئله اتفاق بیفتد. بعضی ها در خانه می رفتند و به مادر می گفتند: پسرت آمده. پسرش نه سال در زندان بعثی بوده، موردی پیش آمده كه مادر افتاده، غش كرده، سكته كرده. از این خبرها بود. من می گفتم اگر آزاده دیدید اول یك تلفن بزنید، بگویید مثلا آزاده ها دارند می آیند شما خبر دارید؟ بعد یواش یواش بگویید من رفیقش را دیدم، آن ها می گفتند كه شاید او هم بیاید. این طوری بگویید. بعد هم یك زنگ بزنید بگویید: احیانا، شاید آمده باشد بروید ببینید. خبرهای مسرت بار، وحشت بار، هر دو تدریجا باید گفته



[ صفحه 548]



شود. روایت نشان می دهد كه سخنگوی كاروان كربلا این چیزها را ملاحظه می كرده است. چهار تا پسر است چه بگوید؟!

وقتی توصیف كرد كه در كربلا چه خبر بوده است خانم پرسید: مقام مادر قمر بنی هاشم (علیه السلام) خیلی بالاست. اسراری در آنجا هست. فرمود: در كربلا چه خبر؟ قریب به این مضامین. گفته باشد خانم! بعضی از فرزندانتان شهید شدند. سئوال را تكرار كرد همان جواب را شنید. مادر قمر بنی هاشم (علیه السلام) است. زن معمولی نبود. یك دفعه دیدند كه خانم غضبناك شد. یك طوری گفت كه آن سخنگوی كاروان لرزید فرمود: «قد قطعت میاة قلبی» رگ های قلبم را بریدی، چرا جوابم را نمی دهی؟

گفت: خانم مگر من چه كار كردم؟ دوباره سئوال فرمودی من هم دوباره جواب دادم. فرمود: نه! «اولادی و من تحت الخضراء كلهم فداء لابی عبدالله». گفت: از چیز دیگری می خواهم بپرسم. حسین كجاست؟ تمام اولاد من كه زیر این آسمان است فدای حسین شوند! حسین كجاست؟ ادبش را نشان داد. عظمتش را نشان داد. عباس را از دست داده است سه تا آقازاده دیگر را هم همین طور. قبرش هم در قبرستان بقیع است. ان شاء الله خدا قسمت كند همه مان با هم برویم. هنگامی كه كسی به بقیع می رود، مالك گریه خودش نمی شود البته علت اصلی این را تا حالا نگفته بودم حالا می گویم. علت اصلی آن چهار تا امامند اما بعید نیست آن اشك هایی كه این خانم آنجا ریخته دخیل باشد. آخر ام البنین سلام الله علیها آنجا خیلی گریه كرده است. دشمن گوش داد از اسبش پیاده شد و اشك ریخت. گفت: خانم كیه؟

گفتند: مادر عباس بن علی (علیه السلام)!



[ صفحه 549]



گفت: حق دارد.

بیست سال است كم یا زیاد مختصر منبر می روم. به خودش قسم، تاسوعا من یك دفعه حدیث نفس كردم كه، بگذار همه شعرهای خانم را بخوانم، دیدم نشد. فقط یك بیت را انتخاب كردم كه این نذر هم تند است. حالا نسبت به بقیه بهتر است. می دانید چرا دشمن گریه كرد؟ چون شنید كه مادر می گوید: «یا لیت شعری و كما اخبروه بأن عباس قطیع الیمین» كاش می دانستم كه آیا راست می گویند دست عباسم را بریدند؟ واقعا دست عباس را بریدند؟

این یك شعر برای مادر است. یك شعر هم است كه صاحبش را هنوز پیدا نكرده ام چون می دانید روایت و شعر را با مأخذ می گویم. صاحب این بیت شعر هر كس است خدا به او جزای خیر بدهد. این را به عنوان توشه كربلا می گویم. نمی خواهم خوشتان بیاید، اما به فضل الهی همه مان ان شاء الله كربلا می رویم. وقتی می رویم این بیت شعر باید توشه سفرمان باشد. می دانید شاعر چه می گوید؟ اول آماده ات می كند و بعد می گوید: «چند سال است كه كنار قبر عباس (علیه السلام) حاضر نشدی. هر چند بعضی هایتان اصلا ندیدید. تا آنجا بروید سر از پا نمی شناسید. عاشق خیلی حرف ها می زند.» می گوید: ولی خواهش می كنم با خودت قرار بگذار، یك كلماتی هست كه استثنائا آن ها نباید در كنار ضریح حضرت قمر بنی هاشم (علیه السلام) به زبان بیاید. آن حرم، یك آدابی دارد. آماده ات می كنند، یك بیت است، اما با جان آدم بازی می كند و می گوید زائر به یادت بسپار كه:

«و لا تذكرون عنده سكینه، آن جا رفتی، اسم سكینه را به زبانت نیاوری ها»

«فأنه اوعدها بالماء، چرا كه حضرت (علیه السلام)، وعده آب به این خانم



[ صفحه 550]



علیهاالسلام داده بود» [2] .


[1] الوقايع و الحوادث، ج 3، ص 120 منتهي الآمال، ج 1 ص 706.

[2] روضه هاي استاد فاطمي نيا، ص 169.